پیمان پوررجب
آموزش کارآفرینی به معنای واقعی آن در اوایل دهه 1970 در مدارس بازرگانی آغاز شد. دانشگاه کالیفرنیای جنوبی اولین دوره MBA را با تمرکز بر کارآفرینی در سال 1971 راهاندازی کرد و از همین جا بود که رشته کارآفرینی شروع به رشد کرد.
در اوایل دهه 1980، بیش از 300 دانشگاه به ارائه دروس کارآفرینی و کسب و کار کوچک پرداختند و در دهه 1990، تعداد آنها به 1050 رسید. بنابراین، اهمیت و ضرورت واقعی آموزش کارآفرینی در دهه 1980 به وجود آمد.
پرورش قابلیتهای کارآفرینی در توسعه و تقویت رقابت در اقتصاد جهانی بسیار حیاتی است. در این میان نقش کیفیت آموزش کارآفرینی در شناسایی و پرورش این قابلیتها برای دانشجویان، مربیان و سیاستگذاران کاملاً آشکار شده است. آموزش کارآفرینی از طریق افزایش دانش تجاری و ارتقا جنبههای روانشناختی نسبت به تربیت کارآفرینان اقدام میکند.
در واقع چندین جریان اصلی در ادبیات مربوط به آموزش کارآفرینی وجود دارد:
1) چارچوب خوبی درباره مطالعه ویژگیهای روانشناختی مربتط با کارآفرینی به وجود آمده است.
2) تئوریهای یادگیری در ارتباط با توسعه آموزش کارآفرینی وجود دارد.
3) شواهد تجربی زیادی به دست آمده که از آموزش کارآفرینی به عنوان ابزاری مؤثر در تغییر نگرشها در مورد کارآفرینی حمایت میکند.
4) در نهایت تحقیقاتی وجود دارد که شور و اشتیاق اقتصادی و اجتماعی جوانان را به کارآفرینی به عنوان یک مسیر شغلی نشان میدهد. تحقیقات اخیر نشان داده است که شناسایی و پرورش کارآفرینی از طریق فرآیندهای آموزشی توانسته است منافع اقتصادی دراز مدتی را بوجود بیاورد. اگر چه تحقیقات اولیه نشان میداد ویژگیهای کارآفرینی فطری هستند، اما یافتههای اخیر از این ایده حمایت کرد که ویژگیهای کارآفرینی میتواند از طریق آموزش، تجربه و فرهنگ آموخته شود.
معمولاً در ادبیات موضوع، واژههای آموزش کارآفرینی و آموزش کسب و کار به صورت مترادف به کار برده میشوند. در این دو واژه ابهام وجود دارد. به عنوان مثال، واژه «آموزش کسب و کار» بیشتر در انگلستان و ایرلند به کار میرود، در حالی که واژه «آموزش کارآفرینی» معمولاً در آمریکا وکانادا مورد استفاده قرار میگیرد.
گراون و اوسنیدی (1994) تفاوت بین این دو واژه را این چنین بیان کردهاند: «هدف آموزش کسب و کار، پرورش افرادی مبتکر و نوآور است که با استفاده از یادگیری مناسب، ویژگی خوداتکایی و استقلال را به افراد میآموزد. در حالی که هدف آموزش کارآفرینی مستقیماً با ترغیب و برانگیختن کارآفرینی در ارتباط است و به عنوان مالکیت کسب و کار کوچک و مستقل یا گسترش فرصتهایی که مدیران در سازمانها جستجو میکنند، تعریف میشود».
آلبرتی (2004) در یک تعریف کامل، آموزش کارآفرینی را «مجموعهای رسمی و ساختمند از صلاحیتهای کارآفرینانه که با مفاهیم، مهارتها و آگاهیهای ذهنی مورد استفاده توسط افراد در طول فرآیند آغاز و توسعه فعالیتهای کسب و کارِ رو به رشد در ارتباط است» تعریف کرد. علاوه بر این، آلبرتی یادگیری کارآفرینانه را یک فرآیند شناختی و فعال میداند که به کسب، حفظ و استفاده از صلاحیتهای کارآفرینانه توسط افراد مربوط میشود.
از سوی دیگر، ران استات (1987) معتقد است: برنامههای کارآفرینی باید به گونهای طراحی شوند که کارآفرینان به طور بالقوه، از محدودیتهای شروع مشاغل کارآفرینی آگاهی یابند و بتوانند راههایی برای مقابله با آن پیدا کنند.
او دو مدل برای طراحی برنامهی درسی آموزش کارآفرینی پیشنهاد کرد. مدلهای ساختارمند و غیرساختارمند، او روشهای مختلفی از انتقال اطلاعات و تجربیات را مورد توجه قرار داد.
در میان روشهایی که مورد بحث قرار گرفت، روشهای سخنرانی، مطالعات موردی و بررسی امکانات به چشم میخورد. او مدل دوم خود را «آگاهی کارآفرینی» نام نهاد. این کار او نشان دهنده این باور است که موفقیت در کارآفرینی تنها به دانش وابسته نیست بلکه نیازمند شبکهای از افراد است که با فرد کارآفرین در ارتباط هستند. ران استات (1987) به این نتیجه رسید که یک برنامهی اثر بخش باید به دانشجویان چگونگی رفتار کارآفرینانه را نشان دهد و همچنین باید آنها را به افرادی معرفی کند که توانایی زیادی در تسهیل موفقیت داشته باشند.
فرضیه اصلی در آموزش کارآفرینی این است که ویژگیها و مهارتهای کارآفرینی میتواند ایجاد و تقویت شود. هر چند به روشنی یک توافق عمومی درباره زمان اقدام به آموزش که در ایجاد و تقویت کارآفرینی اثربخشتر وجود ندارد.
گس (1985) توصیه کرد کارآفرینی باید در دبیرستانها شناسایی و توسعه داده شود؛ یعنی زمانی که امکان خویش فرمایی به عنوان یک مسیر شغلی هنوز باز است.
لانگ و مک مالن (1987) اعتقاد داشتند که آموزش کارآفرینی باید مهارت گفتگو و مذاکره، رهبری و تفکر خلاق را در افراد ایجاد کند. سینگ (1990) معتقد بود که تعلیم و تربیت سنتی باید جهتگیری خود را به سمت ارزشمند شمردن کارآفرینی و ترویج فرهنگ آن عوض کند.
وسپر (1990) پیشنهاد کردند که کارآفرینی در دانشگاهها باید فرآیند کارآفرینی را از طریق ایجاد آگاهی میان دانشجویان تسهیل کنند. کاریلسکی و والستد ( 1998) پیشنهاد کردند که کارآفرینی باید از طریق آموزشهای قبل از دوران دانشگاهی دنبال شود تا کارآفرینی را به عنوان یک مسیر شغلی مناسب تشویق کند
دیدگاه خود را بنویسید