پیمان پوررجب
معمولاً در ادبیات موضوع، واژههای آموزش کارآفرینی و آموزش کسب و کار به صورت مترادف به کار برده میشوند. در این دو واژه ابهام وجود دارد. به عنوان مثال، واژه «آموزش کسب و کار» بیشتر در انگلستان و ایرلند به کار میرود، در حالی که واژه «آموزش کارآفرینی» معمولاً در آمریکا وکانادا مورد استفاده قرار میگیرد.
گراون و اوسنیدی (Grown and Osnidi) (1994) تفاوت بین این دو واژه را این چنین بیان کردهاند: «هدف آموزش کسب و کار، پرورش افرادی مبتکر و نوآور است که با استفاده از یادگیری مناسب، ویژگی خوداتکایی و استقلال را به افراد میآموزد. در حالی که هدف آموزش کارآفرینی مستقیماً با ترغیب و برانگیختن کارآفرینی در ارتباط است و به عنوان مالکیت کسب و کار کوچک و مستقل یا گسترش فرصتهایی که مدیران در سازمانها جستجو میکنند، تعریف میشود».
آلبرتی (Alberti) (2004) در یک تعریف کامل، آموزش کارآفرینی را «مجموعهای رسمی و ساختمند از صلاحیتهای کارآفرینانه که با مفاهیم، مهارتها و آگاهیهای ذهنی مورد استفاده توسط افراد در طول فرآیند آغاز و توسعهی فعالیتهای کسب و کارِ رو به رشد در ارتباط است» تعریف کرد. علاوه بر این، آلبرتی یادگیری کارآفرینانه را یک فرآیند شناختی و فعال میداند که به کسب، حفظ و استفاده از صلاحیتهای کارآفرینانه توسط افراد مربوط میشود.
از سوی دیگر، ران استات (Run Stat) (1987) معتقد است: برنامههای کارآفرینی باید به گونهای طراحی شوند که کارآفرینان به طور بالقوه، از محدودیتهای شروع مشاغل کارآفرینی آگاهی یابند و بتوانند راههایی برای مقابله با آن پیدا کنند.
او دو مدل برای طراحی برنامه درسی آموزش کارآفرینی پیشنهاد کرد. مدلهای ساختمند و غیرساختمند، او روشهای مختلفی از انتقال اطلاعات و تجربیات را مورد توجه قرار داد. در میان روشهایی که مورد بحث قرار گرفت، روشهای سخنرانی، مطالعات موردی و بررسی امکانات به چشم میخورد. او مدل دوم خود را «آگاهی کارآفرینی» نام نهاد. این کار او نشان دهنده این باور است که موفقیت در کارآفرینی تنها به دانش وابسته نیست بلکه نیازمند شبکهای از افراد است که با فرد کارآفرین در ارتباط هستند. ران استات (1987) به این نتیجه رسید که یک برنامهی اثر بخش باید به دانشجویان چگونگی رفتار کارآفرینانه را نشان دهد و همچنین باید آنها را به افرادی معرفی کند که توانایی زیادی در تسهیل موفقیت داشته باشند.
فرضیه اصلی در آموزش کارآفرینی این است که ویژگیها و مهارتهای کارآفرینی میتواند ایجاد و تقویت شود. هر چند به روشنی یک توافق عمومی درباره زمان اقدام به آموزش که در ایجاد و تقویت کارآفرینی اثربخشتر باشد، وجود ندارد:
گس (Gass) (1985) توصیه کرد کارآفرینی باید در دبیرستانها شناسایی و توسعه داده شود؛ یعنی زمانی که امکان خوداشتغالی به عنوان یک مسیر شغلی هنوز باز است. لانگ و مک مالن (Lang and McMallen) (1987) اعتقاد داشتند که آموزش کارآفرینی باید مهارت گفتگو و مذاکره، رهبری و تفکر خلاق را در افراد ایجاد کند.
سینگ (Sing) (1990) معتقد بود که تعلیم و تربیت سنتی باید جهتگیری خود را به سمت ارزشمند شمردن کارآفرینی و ترویج فرهنگ آن عوض کند. برخی دیگر از صاحبنظران معتقدند که کارآفرینی در دانشگاهها باید فرآیند کارآفرینی را از طریق ایجاد آگاهی میان دانشجویان تسهیل کنند. همچنین کارآفرینی باید از طریق آموزشهای قبل از دوران دانشگاهی دنبال شود تا کارآفرینی را به عنوان یک مسیر شغلی مناسب تشویق کند.
دیدگاه خود را بنویسید