لیدیا کریتس­کایا لیندلید و لارس کولوِرد
ترجمه پیمان پوررجب


اساسا ورود به کارآفرینی ترکیبی براساس گزینه­ های واقعی صورت می­ گیرد. برای بررسی نتایج کارآفرینی مانند رابطه بین ورود مرحله‌ای و عملکرد، چندین محقق از نظریه گزینه‌های واقعی استفاده کرده‌اند. کاربرد نظریه گزینه‌های واقعی مکت‌گراث (۱۹۹۷، ۱۹۹۹) توضیح می‌دهد که چگونه تصمیم‌گیری کارآفرینان برای تأخیر در بهره‌برداری از فرصت‌های تجاری، عدم قطعیت را از طریق جمع‌آوری دانش در مورد بازار و قابلیت‌های کسب‌وکار کاهش می‌دهد.

بر اساس نظر مکت‌گراث (۱۹۹۹) این نظریه زمانی که در مورد شرکت‌های نوآورانه که قادر به ایجاد تحول هستند، شرکت‌های بزرگ که به دنبال تنوع هستند، کارآفرینان پرتفویی که چندین گزینه در اختیار دارند، و شرکت‌هایی که می‌توانند شکست‌های هوشمندانه را تحمل کنند و هزینه‌های اجتماعی کوچک شکست‌ها را بر عهده بگیرند، مطالعه می‌شود، و مناسب است.

نظریه گزینه‌های واقعی چندان مناسب برای مطالعه ورود مرحله‌ای به خوداشتغالی در کل نیست، زیرا «برآورد آینده بسیار نامشخص و ذهنی است». همچنین، ترکیبی­ها اغلب کارآفرینان تازه‌کار و مقاوم در برابر ریسک هستند که شرکت‌های کوچک و یا تقلیدی دارند. رویکرد گزینه‌های واقعی ممکن است زمانی مناسب‌تر باشد که شرکت‌های بزرگ تثبیت‌شده و کارآفرینان پورتفویی مطالعه می‌شوند.

خوداشتغال شدن را می‌توان به عنوان تعهدی به یک حرفه شغلی خاص در نظر گرفت. تانگ (۲۰۰۸) تعهد کارآفرینی را به عنوان «میزانی که یک کارآفرین با ایجاد کسب و کار جدید خود را یکی می‌داند و در آن مشارکت می‌کند» تعریف می‌کند. به گفته او، کارآفرینان به این دلیل به سرمایه‌گذاری جدید متعهد می‌شوند که هوشیار هستند و فرصت‌های بالقوه‌ای را می‌بینند که دیگران از آنها غافل هستند.

کارآفرینان اگر فرصتی را که ارزش دنبال کردن دارد، درک کنند، به سرمایه‌گذاری‌های خود متعهد می‌شوند. تانگ (۲۰۰۸) سه بعد کلیدی تعهد کارآفرینی را شناسایی می‌کند:

(۱) تعهد عاطفی مربوط به تمایل کارآفرینان به ایجاد یک کسب و کار جدید، (۲) تعهد رفتاری که نشان دهنده تمایل کارآفرین به گسترش تلاش‌ها برای کسب و کار جدید است، و (۳) تعهد مستمر که به قصد کارآفرینان برای ماندن در کسب و کار صرف نظر از عدم قطعیت‌ها و خطرات موجود اشاره دارد.

کلاین و همکاران (۲۰۱۲) نگران این هستند که ابعاد مختلف تعهد که توسط نویسندگان دیگر پیشنهاد شده است، از طریق گنجاندن عوامل مخدوش‌کننده، به تعریفی زائد از تعهد منجر می‌شود. آن‌ها استدلال می‌کنند که تعهد یک مفهوم تک‌بعدی است که به عنوان «پیوند روانشناختی ارادی که منعکس‌کننده فداکاری و مسئولیت‌پذیری برای یک هدف خاص است» تعریف می‌شود.

کلاین و همکاران (۲۰۱۲) همچنین تمایز روشنی بین تعهدات، شناسایی، رضایت و پیوندهای ابزاری که در دلبستگی افراد به یک هدف نقش دارند، قائل می‌شوند. اهداف به کانون‌های خاصی اشاره دارند که فرد پیوندها را با آنها ایجاد می‌کند. افراد می‌توانند پیوندهایی با اهداف متعدد و گاهی رقابتی، به عنوان مثال با مشاغل سازمانی و کارآفرینی خود، داشته باشند.

بر اساس نظریه تعهد کلاین و همکاران (2012)، ما تعهد اولیه فرد به حرفه خود به عنوان یک انتخاب ارادی، پذیرش مسئولیت و فداکاری برای هدف را تعریف می‌کنیم. ورود مستقیم به خوداشتغالی در درجه اول با تعهد به خوداشتغالی مرتبط است. افرادی که مستقیماً از اشتغال حقوق‌بگیر به خوداشتغالی وارد می‌شوند، با قرار دادن همه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد، مسئولیت اقدامات خود را بر عهده می‌گیرند. رفتارهای آنها اغلب مبتنی بر انتظارات است تا واقعیت‌های قطعی.

دو نتیجه اصلی از تعهد وجود دارد: (1) انگیزه، که نشان دهنده تمایل به تلاش برای دنبال کردن هدف است، و (2) تداوم یا قصد ادامه هدف. برای ماندن در خوداشتغالی، کارآفرینان اغلب باید درآمد خود را فدا کنند و دورانی را با عملکرد ضعیف تجاری پشت سر بگذارند، بر موانع غلبه کنند و مایل باشند برای مدت طولانی سخت کار کنند. شانس بقا و مدت زمان خوداشتغالی به تعهد کارآفرینان به خوداشتغالی بستگی دارد.

کارآفرینان ترکیبی توجه خود را بین دو هدف، یعنی مشاغل کارآفرینی و سازمانی خود تقسیم می‌کنند. تقسیم توجه بین اهداف رقابتی منجر به جلوگیری از شکل‌گیری تعهد به خوداشتغالی می‌شود. یافته‌های تجربی نشان می‌دهد که کارآفرینان ترکیبی تمایلی به ترک مشاغل سازمانی خود ندارند و اغلب علاقه زیادی به خوداشتغالی ندارند.
ایندودِوی (2015) دریافت که کارآفرینان ترکیبی اگر مجبور به انتخاب بین مشاغل سازمانی و کارآفرینی باشند، اشتغال مزدی را بر کسب و کار خود اولویت می‌دهند. کارآفرینان ترکیبی عموماً ورود خود به خوداشتغالی را تا زمانی که اعتبارسنجی خارجی، مانند سیگنال‌های مثبت از کسب و کار و بازارهای خود را دریافت کنند، به تعویق می‌اندازند.

پتانسیل کسب و کار برای سود و رشد معمولاً به عنوان شواهد کافی درک نمی‌شود. پیوندهای ابزاری از طریق وزن‌دهی به هزینه‌ها و مزایای گزینه‌ها شکل می‌گیرند. استدلال اصلی این است که ورود مرحله‌ای به خوداشتغالی در درجه اول با پیوندهای ابزاری اولیه به خوداشتغالی مرتبط است. پیوندهای ابزاری بیشتر، جستجوی بیشتر برای فرصت‌هایی را تحریک می‌کنند که ارزش فعلی مزایا را به حداکثر می‌رسانند.